هرچیز که نو نشود کهنه می شود
هرچیز که نو نشود کهنه می شود
نمیدانم قانون را چه کسی نوشته است، اما میدانم هیچ انسانی در هیچ کجای دنیا نباید گرسنه بخوابد.
به گزارش گلونی، شاید قانون از همین جملههای ساده شروع شود؛ از حس عدالت، از دلی که هنوز برای دیگری میتپد و از جایی که ناخدا خورشید این حرف را زد: نمیدانم قانون را چه کسی نوشته است، اما میدانم هیچ انسانی در هیچ کجای دنیا نباید گرسنه بخوابد.
روزی که رویداد چهارم سناریوم برگزار شد، خبر رسید که ناصر تقوایی، فیلمساز بزرگ و معلم روایت، در آغوش خاک آرام گرفته است. روزی عجیب بود؛ روزی که مرگ و زندگی، پایان و آغاز، کنار هم ایستاده بودند.
برگزارکنندگان سناریوم، این دوره از رویداد را به او تقدیم کردند. به مردی که قانون نوشتن را بلد بود. میدانست کجا باید داستان را آغاز کند و کجا باید نقطه پایان را بگذارد تا اثرش در ذهن بماند. تقوایی میدانست «قانون» یعنی چه، شاید برای همین هم سکوت را انتخاب کرد؛ سکوتی که پر از معناست و در پس این معنا شاید همین جملهایی باشد که بر تابوت او حک شد، هرچیز که نو نشود کهنه می شود.

قانون اصلی، همان نانوشته است
سناریوم برای من فقط یک رویداد نبود؛ تجربهای بود از دیدن آدمهایی که هنوز به «نوشتن» ایمان دارند. آدمهایی که آمده بودند تا درباره فیلمنامه حرف بزنند، اما در واقع داشتند دربارهی زندگی گفتوگو میکردند. در هر کلمه و جملهشان میشد شوق خلق را دید.
من آن روز از سوگل رضوانی چیزی یاد گرفتم که تا مدتها در ذهنم میماند. او گفت: «قانون نانوشتهای هست که فقط با تجربه میشود فهمیدش. ما قانون فیلمنامهنویسی را یاد میگیریم تا ذهنمان بلد شود در لحظهی حال بماند و خلق کند. اما قانون اصلی، همان نانوشته است؛ همان که باید با دل فهمیدش، نه با جزوه و کتاب.»
آن روز یعنی ۲۴ مهر ۱۴۰۴ در آن کافه، حرف از ساختار بود، از نقطه عطف، از قصه، از دیالوگ. اما زیر همه اینها چیزی جاری بود که بیشتر به زندگی شباهت داشت تا به تکنیک. انگار فیلمنامهنویسی یعنی دیدن زندگی با چشمی دقیقتر، با گوش تیزتر، با قلبی بازتر.

سناریوم فقط بهانهای است برای یاد گرفتن معنا
رویداد چهارم سناریوم فقط درباره سینما نبود؛ درباره انسان بود. درباره اینکه چطور میشود جهان را نوشت، نه برای جشنوارهها، بلکه برای اینکه خودمان را بهتر بفهمیم. هر فیلمنامه، آینهای است از درون نویسندهاش. و شاید قانون نانوشته نوشتن همین باشد؛ اینکه اول باید با خودت صادق باشی.
در میان حرفها، گاهی به عکس ناصر تقوایی که روی پرده بود نگاه میکردم. حس میکردم او هنوز در میان ماست؛ در واژهها، در نگاهها، در شوق نوشتن. او یادمان داد که فیلمنامه فقط مجموعهای از صحنهها نیست، بلکه تلاشی است برای معنا دادن به زندگی.
وقتی از کافه بیرون آمدم، ذهنم پر از جمله بود، ولی هیچکدام را نمیتوانستم بنویسم. حس میکردم واژهها کوچکتر از آناند که آنهمه حس را در خود جا دهند. اما همان چند جمله در ذهنم میچرخیدند؛ قانون نانوشته… حضور تقوایی… گرسنگی انسان… سکوت و معنا…

در مسیر بازگشت، به جملهی اول که احسان منصف گفت فکر کردم، «هیچ انسانی نباید گرسنه بخوابد.» این جمله یکی از عمیقتر دیالوگهای داریوش ارجمند در فیلم ناخدا خورشید بود، رسالت اینبار سناریوم نیز همین بود، انسان باید گرسنگی را بشناسد؛ گرسنگی نان، گرسنگی عشق، گرسنگی معنا. باید بداند چرا آدمها سکوت میکنند، چرا میخندند، چرا دروغ میگویند. این شناخت است که از یک نویسنده، یک فیلنامهنویس و یک کارگردان انسان دیگری میسازد.
شاید سناریوم فقط بهانهای است برای یاد گرفتن تمام این معناها.
پایان پیام
نویسنده: زهره درگاهی
عکس: طاها ابتکار

دیدگاهتان را بنویسید