
فیلمنامه ساختمان عمه ملوک
Synopsis (خلاصه داستان)
فیلمنامه ساختمان عمه ملوک
عمه ملوک زن میانسالی است که هنوز ازدواج نکرده است، او یک ساختمان دو طبقه حیاطدار دارد که با چهار مستاجرش در آن زندگی میکند.
رابرت سی ساله برادرزاده و تنها وارث عمه ملوک میخواهد به ایران برگردد و با او زندگی کند، همه مستاجرها نگران این هستند که عمه ملوک واحد آنها را به رابرت بدهد.
میرزا نود ساله با نوه هایش حباب بیست و پنج و کوهیار ده ساله زندگی میکند، میرزا گاهگاهی به عمه ملوک پیشنهاد ازدواج میدهد.
پدر و مادر حباب میخواهند از هم جدا شوند، کوهیار و حباب هم به نشانه اعتراض تصمیم گرفته اند با میرزا زندگی کنند.
حباب پرستار است و عمه ملوک میخواهد او را برای رابرت بگیرد.
جمشید شصت و پنج ساله با همسرش نسرین و دخترشان غنچه زندگی میکنند، جمشید یک بازاری ورشکسته است و خانه عمه ملوک محل امنی برای فرار از دست طلبکارهایش است، جمشید به صدای هر نوع آژیری حساس است و میترسد.
غنچه میخواهد هر طوری شده دل رابرت را ببرد تا شوهر و خانه را با هم به دست بیاورد.
فندق زن جوان و خوش لهجه شهرستانی است که باردار است و با دختر پنج ساله اش شادی در یکی از واحدها ساکن است.
شوهر فندق چند ماهی است ناپدید شده و کسی از او خبر ندارد.
براز برادر فندق از شهرستان به تهران می آید تا تکلیف خواهرش را روشن کند.
فرضی و هما هر دو پنجاه ساله، در زیرزمین زندگی میکنند، آنها معتاد و زیر نظر کمپ در حال ترک مواد هستند، عمه ملوک آنها را به کمپ معرفی کرده و به شرطی زیرزمین را به آنها اجاره داده که مواد را ترک کنند.
جمشید و فرضی با این استدلال که اگر رابرت بیاید عمه ملوک قطعا یکی از آنها را بیرون میکند به فکر چاره میافتند، آنها یکی از دوستان فرضی به نام سامان که او هم معتاد است را آموزش میدهند که بتواند خودش را جای رابرت جا بزند.
جمشید و فرضی از عمه ملوک میشنوند که رابرت یک خال مادرزادی روی کمرش دارد بنابراین آنها روی کمر سامان را خالکوبی میکنند.
فرضی و جمشید، رابرت را هنگام ورود به ایران میدزدند و سامان را به جای او به عمه ملوک معرفی میکنند.
سامان چون به عمه ملوک نامحرم است سعی میکند با بهانهای شبها را بیرون از واحد عمه ملوک بگذراند.
سامان همیشه در خانه فرضی خودش را با مواد ساز میکند، غنچه میخواهد هر جوری شده دل سامان را ببرد اما سامان عاشق عمه ملوک میشود و کل ماجرا را به او میگوید.
جمشید و فرضی به همه چیز اعتراف میکنند.
براز هم به آنجا می آید و عاشق غنچه میشود هر چند براز در روستا سه زن دیگر هم دارد ولی غنچه قبول میکند. براز شوهر فندق را پیدا میکند. رابرت و حباب به هم علاقمند میشوند. از طرف کمپ یک خانه به فرضی و هما داده میشود. خانواده جمشید به خاطر راحت شدن از دست طلبکارهایشان همراه با براز و خانواده فندق به شهرستان میروند. پدر و مادر حباب با هم آشتی میکنند، میرزا و کوهیار به خارج پیش آنها میروند.
همه واحدها خالی میشود، اما عمه ملوک چون از واحد خالی خوشش نمیآید، تصمیم میگیرد مستأجران جدیدی بیاورد.
تعداد کاراکترها و لوکیشن ها کم است بنابراین هزینه تولیدش پایین است، متن دارای موقعیت و دیالوگهای طنزی این که بیننده را میخنداند.
گروه سناریوم برای بهتر شدن و به تولید رسیدن کار اجازه دخل و تصرفی دارد و قطعا اسم نویسندگان یا گروه سناریوم روی متن میآید.
